فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

فرشته کوچولو

نوروز 92

1392/1/8 0:22
نویسنده : بابایی
644 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اولین نوروزت مبارک عزیزم ماچقلب

چه زود گذشت و تو اولین شکوفه های زندگیت رو می بینیبغل

حالا تو 11 ماهته می تونی بابا و ماما بگیتشویق و ما در حیرت گذر سریع و بی رحم زماننگرانافسوس

آقاجون مهربون لطف کردن و ماشینشون رو به ما دادن تا اولین نوروز زندگی عسلکمون رو با هم بریم سفر تا این خونواده 3 نفره خاطرات زیباتری رو از کنار با هم بودن به ثبت برسونن.

ریحانه نوشت :  « ممنون آقاجون مهربون دوستون داریم عاشقتونمقلبماچبغل »

بار و بندیلمون رو بستیم و به مقصد اصفهان راه افتادیم .

واسه من که یه کوچولو سخت بود من که همیشه سبکبار سفر می کردم این دفعه به خاطر این وروجک اینقدر وسیله برداشته بودیم که اگر 1 ماه هم مسافرتمون طول می کشید مشکل و کمبود هیچ چی نداشتیم عینک

عسلکمون اینقدر خوش مسافرت هستی که هر وقت سوار ماشین ، موتور و یا هر وسیله نقلیه دیگه (هواپیما تو سفر تنهایی من و تو به بندرعباس) می شی می خوابی تشویق

راستی روز قبلش با دایی مرتضی و مامانجون رفته بودیم حیات وحش و تو همش خواب بودی خواب ولی حسین کوچولو بیدار و اکتیو شیطان همشون گفتن خوش به حالتون چه نی نی خوش سفری دارین حتما بهتون خوش می گذره مژه

 خب بریم سفر روز اول سفر هنوز تازه وارد استان اصفهان شده بودیم که ...

ریحانه جونم تو که همیشه یه ذره آب می خوردی و بلد نبودی استکان یا لیوان رو دستت بگیری با یه بی تابی و عطشی لیوان آب رو به صورت حرفه ای دستت گرفتی و می خوردی ولی عطشت برطرف نمی شد و مدام گریهگریه و من و بابایی نگران التماسمون می کردی بهت یه ذره آب بدیم بازنده

ما که طاقت گریتو نداشتیم بابایی گفت ولش کن لابد تشنست منم دوباره بهت آب دادم که یهو سبز شدی من و لباسامو خودتو ماشینو وای چه اوضاعی شد اینجا بود که یاد روز قبل افتادم حرفای دایی مرتضی و...متفکر بابایی که نمی دونست چی کار کنه سریع نشست پشت فرمون و با سرعت غیر مجاز استرستعجب پرنده پر نمی زد تو جاده 

خلاصه نرسیده به عشق آباد آقا پلیسه .....کلافه

از ماشین هم که تشریف نمی یارن پایین ما باید برسیم خدمتشون قهر

دل من و بابایی مثه سیر و سرکه می جوشه اونم اسلوموشن داره نصیحت می کنه هر چی بابایی می گه بچم مریضه باور نمی کنی بیا ببین تو جاده اورژانس نبود کوتاه بیا بزار بریم انگار نه انگار می گه به من چه برو مدارکت رو بیار. باباییعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیخلاصه بعد از 10 دقیقه که به ما 10 سال گذشت با 40 تومن جریمه راه افتادیم اما تندتر عینک رفتیم درمونگاه و دو تا شربت گیاهی خیلی خوب و موٍثر و خوشمزه ( یه قاشق می خوردی هنوزم می خواستیقلب )و اُ آر إس بد مزه  و مثل همیشه علت بیماری VIRUS الهی بمیری ویروس که اینقدر ههمون رو اذیت کردی گفت مسری و اگر شما هم اینجوری شدین سریع اقدام کنید تا زود خوب شید اوه 

نهار سالاد الویه درست کرده بودم خوردیم و به تو ندادیم از خود راضی فقط اُ آر إس  و شربت خوردی با همون حالت بازیگوشی هم می کردیبغل با بابایی هم رفتی کلی آب بازی کردی

این استارت سفرمون بود(از دست دایی و زن دایی جونت  منتظرمتفکر) به هر حال به خیر گذشت

خدا روشکر خدا رو100هزار مرتبه شکر که الان هممون سالمیم می تونست بدتر از اینا شروع شه استرس

ایشالا یه روزی خودم همه ویروس ها رو قتل عام می کنم دروغگو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ایلیا
10 مهر 92 11:50
سلام چرا ابدیت نمیکنی
بابایی
پاسخ
سلام درگیریم به شدت خیلی هم دوس دارم آپ کنم غصه می خورم روزا داره می گذره و خاطرات طفلکیمون هم بدون ثبت می مونه چشم تلاش می کنیم