فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

همه روزهایی که نبودم ...

1391/12/22 19:42
نویسنده : بابایی
886 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

روزهایی گذشت تلخ و شیرین

ولی ای کاش آدمها فرصت ها رو دریابند .

فرصتهایی که میگذره و گاهی فقط افسوسش باقی می مونه

بگذریم ...

در این مدت که نبودم این فرشته کوچولوی ما 5 ماه رو به سلامتی پشت سر گذاشت ولی خیلی ناراحتم که چرا نشد در این مدت براش بنویسم

از یه طرف گرفتاری های کار و طرف دیگه روحیه نامناسب نشد که بیام اینجا

ولی از همه دوستانی که در نبود ما باز هم به اینجا سر میزدند صمیمانه تشکر میکنم و عذرخواهی ...

این فرشته روزهای اول که فقط با نگاهش با ما صحبت میکرد آن هم اگه با صداهای خاص و بصورت اتفاقی نگاهش با نگاه ما تلاقی میکرد و یکی میشد و قند رو در دل ما آب میکرد که هر بار این کار رو دوست داشتیم تکرار کنه و به هم فخر بفروشیم که اینبار به من بیشتر نگاه کرد

هر حرکت و هر دست و پا زدنش ذوق بی وصف رو در دل ما ایجاد میکرد

هر روز کاری جدید و حرکتی تازه از خودش نشون میداد ولی بیشترین چیزی که همیشه باعث شعف و ذوق ما میشد خندهای متبسم او و ملایمش بود که وقتی نگاهش با نگاه ما دوخته میشد به لبش پیدا میشد

اون لبهای کوچک و ظریفش همیشه متبسم بود

بهترین و بیشترین خنده اش وقتی بود که صبح از خواب بیدار میشد با تبسم نازی که به لب داشت دست و پاهای کوچکش رو این طرف و آن طرف میکشد و باز قیافه اش خنده دار تر میشد اینقدر که شاید دقایق زیادی رو بالای سرش به این حرکاتش نگاه میکردیم ...

اوایل حمام کردنش خیلی سخت بود بخاطر کوچکی و این که هنوز تعادلی روی سر و گردنش نداشت

ولی کم کم که قدرت بدنیش بهتر شد خیلی راحتر بودیم

بقدری با حمام کردن راحت بود که وقتی داخل وان خودش بود به آرومی به اطراف نگاه میکرد و سعی در لمس هر چیزی که در اطرافش بود رو داشت

و گاهی هم مثل پادشاهان تکیه میزد و دستاش رو کناره های وان میذاشت طوری که انگار بر تختی تکیه کرده

چقدر حساس ... ظرف کوچیک آب رو که روی سرش میریختم انگار آبشاری ریخته شده چنان نفسهای عمیقی میکشید که گویی داره غرق میشه :)

حالا تازه کار بجایی رسیده که لبخندهایی هم میزنه و از حموم کردن خیلی خوشش میاد و مامان مهربون هم که از خدا خواسته ... :)

در این مدت اتفاقات زیادی افتاد که بامزه ترینش این بود ...

یک روز که از شرکت برگشتم خونه دیدم مامانی خیلی نگرانه و با نگرانی به من گفت میدونی چی شده ؟

پرسیدم چی گفت که فرشتمون خیلی از فعالیتهای روزمرش عقبه ( البته بر اساس کتابی که فعالیتهای بچه ها رو به هفته نوشته که باید چه کارهایی انجام بدن )  گفتم چطور ؟

گفت الان هفته بیست و هشتمه ولی این خیلی از این کارها رو نمیتونه انجام بده

گفتم مثلا چه کاری ؟

گفت مثلا این که باید بتونه پشت میز غذاش بشینه و با اسباب بازی هاش بازی کنه

باید بتونه قاشق غذا رو با دستش بگیره

و خیلی چیزهای دیگه

و این شد که من و مامان مهربون بر آن شدیم این عقب افتادگی رو در عرض چند ساعت جبران کنیم

و شروع به تمرینات سخت و طاقت فرسا برای نی نی کردیم

من با حرکتهای تند سعی میکردم بهش بگم باید بدنت قدرت بیشتری داشته باشه

مامانش که پشت میزش نشونده بودش  و جلوشو پر از اسباب بازی کرده بود که اونها رو بریز پایین

و الا ماشاا...

نیشخند

و یه دفعه دیدم کتاب دست مامان مهربونه و با یه حالت خاصی داره به طرف من میاد و می خنده

گفتم چی شده

گفت این کوچولو اصلا عقب نیست ما خیلی رفتیم جلو

خنده

هنوز که به هفته بیست و چهارم نرسیده این که ...

و این شد که به آموزشهای پیوسته پایان دادیم ولی تمام این مدت آموزش چهرت متحیر نی نی دیدنی بود زبان

و گذشت هفتها ...

دیگه حال می تونه به سختی بچرخه دیگه سعی داره که ما هر طرف که هستیم به طرف ما نگاه کنه و با حرکات دست و پا و صورت ما رو متوجه خودش کنه

خندهاش شدیدتر شده

حالا خندهایی داره که صدای اون آدم رو مدهوش اون می کنه

الان دیگه باید بریم وارد ماههای 4 به بعدش بشیم که چرخشش بهتر شده حموم کردنش راحتر و کنترل سر و گردنش به خوبیه تا وقتی که به شکم روی زمین دراز کشیده

زمان میگذره و ما رشد این کوچولو به چشممون نمیاد فقط تغییر حرکاتش برای ما محسوس شده

گاهی به عکسهای ماههای قبلش که نگاه می کنیم متوجه میشیم که چقدر فرق کرده و بزرگتر شده

حالا رسیدیم به ماه شش که نیم سال از عمرش میگذره و مجبوره واکسن بخوره

چقدر سخته برای یه مادر که درد کوچولوشو تحمل کنه

اوایل صبح دردی نداش فقط سعی میکرد پاهاشو کمتر تکون بده

هر چه نزدیک به اواخر شب می شدیم احساس میکردم داره مظلومتر میشه و حرکاتش کمتر

صبح موقع نماز صبح رفتم طرفش نگاهش کردم که چقدر معصومانه خوابیده

دستم رو زدم به صورتش گرمای اون منو آتیش زد

با سرعت مامانش رو صدا کردم سریع با یه پارچه نمناک شروع کردم به آرومی کشدین روی دستها و پاهاش

بیدار شد ولی چیزی نمی گفت فقط به من نگاه میکرد

و حرکات کمی از خودش داشت

کم کم احساس کردم داره بدنش خنک میشه و با همکاری مامان مهربون تبش اومد پایین تر

خدا رو شکر بخیر گذشت و حالا که دیگه کار جدیدی هم یاد گرفته و اونم این که با جیغ های بنفش سعی می کنه خواسته هاشو بگه البته بیشتر وقتایی که از موقعیتش خسته میشه

به حالت اعتراض با تمام قدرت جیغ میزنه مثل یه سوت خمپاره توی سر ما میزنه زبان

یه تعدادی هم از عکسهای این فینگیلی رو سعی میکنم به ترتیب بذارم

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

جولیا
12 آبان 91 23:32
به به چه قشنگه عکسای نی نی .... کلی خندم گرفت برا اون عکس پاش خیلی با نمک بود )) خدا حفظش کنه گوگولی مگولی رو ) اون کار مامان و بابا هم خیلی باحال بودا .... اصن به نظر من بفرستینش مدرسه دیگه وقتشه بره پی تحصیل علم و دانش ریحانه کوچولو اوخی چه خوبه لبخند نی نی .... علاقه زیادی دارم به نی نی جات ! نی نی جات جمع نی نی بود ) تصور لبخند یه نی نی هم لذت بخشه .... خدا همتونو برا هم نگه داره در کنار هم شاد و خوش باشین
ستاره زندگیم
14 آبان 91 14:16
سلام دختر ناز وخوشگلی دارین خداحفظش کنه واستون


ممنون از لطف شما
مامان ایلیا
16 آبان 91 0:47
الهی جیگرشو برم چه ملوسه


ممنون
محبوبه
18 آبان 91 2:07
ای جانم دخمل.چه خوش عکسی شما.
مامان مبينا
23 آبان 91 9:03
با سلام و ممنون از حضور گرمتون.
خدا براتون نگهش داره اين دختر ناز و خوشگلو.سايه ي باباي مهربون و مامان نازنين هم هميشه بالاي سرش باشه .


ممنون از شما
shirin
29 آبان 91 0:59
salam che khob ke omaded mashalah be reyhan jan mashalah bozorg shodeh ama ehsas mekonam aksi az shesh mahegi nazashted ya man eshtebah mekonam bazam khoshhalam ke omaded nini ma ham yek mah hast donya oamdeh esmesh nika hastesh


ممنون ، مبارک باشه
ثبت خاطرات کودکی
30 آبان 91 17:16
به درد جامعه كه لاعلاج است/بدان تنها دوا حب الحسين است/به شور و شوق ايام جوانى/دهد آنچه صفا حبّ الحسين است/حكومت گر كند مهدى زهرا/هدف در آن بنا حب الحسين است يا حسين(ع)
فرشته مامان امین رضا
4 آذر 91 15:47
سلام به باباومامان مهربون

مدتهابهتون سربزذه بودم.خوشحالم که خوبین وریحانه عزیزهم خوبه
ماشااله چقدربزرگ وشیرین شده وخوردنی انشاله زیرسایه شماودرپناه خدا همیشه سلامت وشادباشه الهی آمین
همه عکسهایی که ذاشتین زیبابودن خصوصا خنده وخوابش ببوسینش
شادی وسلامتی همیشه وهمه وقت یارتان باشه

التماس دعا

ممنون از شما ما هم خیلی خوشحال شدیم
آفتاب عالم تاب
8 آذر 91 14:44
سلام نی نی مهربون قوربونت برم هم کاراش ناز بود هم عکس هاش ممنون که برامون می نویسید ازش


خواهش می کنم ممنون از شما که سر زدین
بابای ارشیا
15 آذر 91 22:37
هزار ماشالله به این دسته گل بهشتی ماشالله فتبارک الله احسن الخالقین
الهی زنده باشی و شادمان و پر سلامت فرشته کوچولو


ممنون از حضور و لطفتون