آتلیه
سلام
بالاخره تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه
چند تا از لباسات رو برداشتیم رفتیم اینقدر سرد بود بخاریشون رو روشن کردن و تا وقتی گرم شد شما گرفتی تخت خوابیدی هر چی صدات می زدیم انگار نه انگار بابایی کلی باهات حرف زد و چند تا عکس تو خواب بودی
بابایی هم کلی ذوق می کرد وقتی بیدار شدی اینقدر همکاری کردی با خانوم عکاس هر چند من و بابایی هلاک شدیم بس که واست شکلک در آوردیم و آواز خوندیم جنگولک بازی و... رو هم رفته خوش گذشت چند تا از عکسای آتلیه رو بعدا می ذارم آخه تو سیستم بابایی مهربونه
تازه چند بار عکسات پریده فکککککککک کن از بدو تولدت تا الان هیچ چی اصلا تصورش هم غیر ممکنه تا مرز جنون پیش رفتم اون هارد طفلکی که 100 بار Fdisk شده اما بابایی مهندست هم 1000 بار Recovery اش کرده امیدوارم که عکسات برگشته باشه وگرنه من باباییت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی