شیرین ترین لحظات
سلام به همه دوستای مهربونمون که در بود و نبودمون به ما سر زدن
من مامان مهربونم و از این به بعد من دست به صفحه کلید می شم البته اگه این وروجک بذاره چون خیلی علاقه به تایپ داره صفحه کلید رو که می بینه این شکلی می شه
خلاصه 7 ماه و 5 روز از زندگی عسلکمون می گذره چقدر زود گذشت هر لحظه که نگاهش می کنم با خودم می گم این همون فینگیلی هستش که نمی تونست هیچ کاری بکنه حالا اینقدر شیطون شده چند روزه که می تونه خودشو به اسباب بازی هاش برسونه به قول بابای مهربون مثل دلفین شنا می کنه
آواز خوندنش هم داره به تکامل می رسه حروف (آ ب خ د ق و ه ی ) صداهای کشیده و کوتاه رو حرفه ای تلفظ می کنه
6 ماهگی که تو روروک اولین گام زندگیش رو برداشت دل من بود که به جای زمین زیر پاهای کوچیکش لرزید هر چی توانایی هاش بیشتر می شه احساس می کنم وابستگیش به من کمتر می شه و از من دورتر و این باعث می شه قدر پدر و مادرم بیشتر از قبل بدونم
الان تقریبا 8 کیلو شده قند عسلمون
هر وقت پوآر بینیش رو نزدیک بینیش می کردم دو تا سرفه کوچولو می کرد چند شب پیش با سیستم کار می کردم واسه اینکه چند ثانیه بذاره تمرکز کنم ( با شکم خودشو نندازه رو لپتاپ ) پوآرشو انداختم 2 متر اونطرف تر و با خیال راحت کارم انجام می دادم یه لحظه غفلت و شنیدن صدای ملچ ملوچی که راه انداخته بود انگار لذیذ ترین خوراکی دنیا رو گیر آورده بود تا وقتی من فهمیدمو به زور ازش گرفتم کلا شسته بودش ( چند هفته بود نشسته بودمش ) حالا هر وقت پوآرو نزدیک بینیش می کنم نه سرفه می کنه نه مقاومت فقط دهنشو باز می کنه
امسال اولین محرم زندگیشو تجربه کرد و برای من بهترین محرم عمرم بود هر چند همه ائمه کشتی نجاتند ولی امام حسین (ع) یه چیز دیگست بعد از اولین عاشورای عسلکم نشاط و شادابی زندگیمون چندین برابر شده نمی دونم تا حالا همچین حسی رو داشتید وقتی حس کنید یه نیروی عظیم و خاص مثل کوه پشتت ایستاده و مراقبت که زمین نخوری تا حسش نکنید درک نمی کنید
خلاصه خدا رو شکر بابت همه چی این روزا که خیلی روحیه ام تغییر کرده هم بابت شیرین بودن سن دخمل نازمون هم یه چیزای دیگه و این تاثیر مستقیم داره تو رفتار و تربیت و اخلاق و روحیه نی نی نانارم شما که استاد ما هستید بیشتر می دونید
بابای مهربون هم که اینقدر قربون صدقه دخملش می ره که من بعضی مواقع حسودیم می شه دوتاییشون دست به یکی کردن که منو حرص بدن تا اسم باباشو می شنوه نیشش تا بناگوش باز می شه خودشو که میبینه دیگه نگو انگار آب شنگولی خورده غش و ضعف می ره از خنده خدایی یکی ندونه فکر می کنه از صبح پیش من تو گوانتاما بوده
همسر مهربون و عسلکم دوستون دارم
اینم چند تا از عکسای نی نی جونم
این عروسک نیست نی نی منه وقتی می ریم بیرون تکون نمی خوره کلا نی نی فهیمی داریم قربونش برم ایشالا کودک فهیمی هم باشیم
کلاه و شالگردن رو سیسمونیش کوچیکش شده واسش کاموا یاسی گرفتم که خودم کلاه شالگردن ببافم بس که مثل حلزون می بافتم بابای مهربون گفت بذار واسه سال دیگش جانم بچه یخ زد
بعد از 2 ساعت گشت و گذار بالاخره پسندیدیم
شبیه اسمیل مسنجر
اولین عاشورای دخملم
کلا این عاشورا من درگیر بودم با خودم که چه دل بزرگی داشته امام حسین (ع) ؟؟!!؟؟ وقتی ...
اشک نی نی
بهانه های زندگیم عاشقتونم