شبی با ماه و فرشته ...
سلام به همه عزیزان و دوستان خوبم
بعد از مدتها فرصتی شد تا دوباره بیام و مطالبی رو بنویسم
به یکسری دلائل مجبور شدیم به این آدرس کوچ کنیم یکی از دلائل مهمش شاید امکانات و ظاهر کودکانش بود ...
به هر حال از این به بعد در این مکان با دوستان هستیم ...
شاید خیلی از دوستان از خوندن مطالب من تاثیر بگیرن و شاید خیلی ها هم فکر کنن که این مطالب شاید مجازی باشه
ولی چیزی که برای من مهمه این که یه روزی دخترم بزرگ میشه و شاید اون روز من باشم یا نباشم فقط چیزی که برام مهمه این که بدونه بابایی حسش نسبت به اون و مامان مهربونش چی بوده ....
دختر عزیز من کم کم داره برای خودش خانومی میشه
خب بریم سر اصل مطلب ...
شب هایی که من با ماه و فرشته بودم هم خیلی زیبا بود و هم شاید به نحوی غمگین
چند کلمه با مامانی...
شب ها وقتی خستگی همراه با دردت رو می دیدم که با چه عشقی این فرشته رو در آغوش میگری حس عجیبی داشتم
وقتی چشمهای خسته تو رو می دیدم و گریه های این کوچولو که تو رو از غصه خودش کلافه کرده بود باز حس ناتوانی رو در خودم می دیدم
وقتی که من شاید می تونستم چند لحظه بخوابم ولی تو باز همچنان زمزمه کنان که در گوش او قرآن می خوندی و این فرشته که گاهی آروم می شد و گاهی بیقراری میکرد می فهمیدم مادر یعنی چی ...
شاید مادر بودن رو بشه به این جملات کمی تفسیر کرد
مادر یعنی نخوابیدن تا دم صبح ...
مادر یعنی اشک قبل از اشک فرزند ....
مادر یعنی سر تا به پا عشق ....
تا بی نهایت ...
شبهای اول گذشت ولی بیقراری ها باعث شد دوباره این فرشته راهیه بیمارستان بشه
شاید رفتن به اونجا به اندازه این که از پشت تلفن وقتی بغض شکسته اش رو شنیدم برایم سخت نبود که با صدای لرزان شکایت از سوزن ظریفی رو میکرد که پوست فرشته کوچکش رو شکافته بود ...
حس میکردم که چقدر برایش سخت گذشت ...
وقتی وقت ملاقت شد من چهره نگرانش رو دیدم اشک های پنهان شده در پشت چشمهایش رو می دیدم که از من پنهون میکرد و گاهی ناخواسته قطراتی می ریخت
با همه سختی هایش دوباره برگشت ...
این فرشته که تنها یکی دو روز اول رو مهمون ما بیشتر نبود وقتی رفت انگار یه چیز مهمی تو خونه کم شده بود
و دوباره با اومدنش شور و جنبجوش رو به خونه برگردوند
شاید لازم کمی هم از لحظات شیرینش بگم
وقتی که ناخواسته لبخند زیبایی روی لبش می افتاد و قند در دل من و مامانی آب میکرد
و شاید هم زمانی که مثل یک فرشته اروم می خوابید و از نگاه کردنش سیر نمیشدیم ...
من تازه این و رو فهمیدم که هر فرزندی برای پدر و مادرش زیبا ترینه حتی اگه زشت ترین باشه
ولی این فرشته هر طور که باشه برای من زیبا ترینه و قشنگترینه
...............
چند کلمه با دختر گلم ....
عزیزم
عشق بابا
نمیدونی با همه دوست داشتنت وقتی که می بینم مامانی به خاطر تو چقدر سختی رو تحمل میکنه چقدر دلم براش می سوزه
دختر نازم نمیدونی که وقتی از سر کار میام و چهره معصوم تو رو می بینم همه خستگی و همه مشکلاتم رو فراموش می کنم
خصوصا وقتی بغلت می کنم و با اون چشمای نازت خیره به بابای مهربون نگاه می کنی انگار حرفهای زیادی برای گفتن داری ...
وقتی شوق و اشتیاق دیگران رو نسبت به تو می بینم انگار همه دنیا رو به من هدیه میدن
در پایان ماه و فرشته عاشق هردوتون هستم همیشه ...